خانه   |   وبلاگ   |   فروشگاه کتاب   |   اخبار ادبی   |   جشنواره ها و همایش ها   |  دسته بندی های شعر

لطفا پس از مطالعه دیدگاه خود را در انتهای صفحه ارسال کنید

چهارپاره: زن همیشه......

راضیه عسکری (هستی)

راضییه عسکری (هستی)

درباره شاعر اثر

در حال حاضر بیوگرافی نویسنده/شاعر در دسترس نمی باشد. پس از ارائه توسط نویسنده/شاعردر وبسایت قرار خواهد گرفت.

“زن همیشه کتک خورش ملسه”
“ناز شست تمام نامردا”
“زن که باشی همیشه متهمی”
“تف به تو روزگار وانفسا”

زیر لب زن به خود چنین میگفت:
“حق همیشه به جانب مرد است”
جرم آنهم ز نوع مردانه
اکثریت بدون پیگرد است

دور خود بی اراده میچرخید
دست بسته شبیه تقدیرش
زیر شلاق بیصدا میگفت
زندگی هست و فحش و تحقیرش

فحش میخورد و هل مدد میجست
زیر مشت و لگد ز ناچاری
آی به داد من یکی برسد
ناله میکرد اسب عصاری

مرد مانند شیر می غرید
“رام میخواهمت و مجبوری”
“مادیان همیشه سرکش تخس”
“فکر کن که خری کری کوری”

زن کبود و شکسته و زخمی
زیرپاهای مرد می نالید
چشم آقای من غلط کردم
مرد اما دوباره میبخشید

 

در تنش درد منتشر میشد
درد روحی اگر چه مهلک تر
دوست میداشت رنج را کم کم
مازوخیسمی شدید مضحک تر

هیس ساکت مباد دم بزنی
مادرین شهر ابرو داریم
مادرش گفته بود ساکت باش
گرچه حناق در گلو داریم

 

منطق مردها فقط زور است
در جواب تمام پرسشها
فلسفه پشت فلسفه میبافت
زن برای قبول سازشها

سفسطه های زن اگر چه عجیب
بهترین شیوه ی تحمل بود
گرچه میسوخت قلب و جان و تنش
چاره ی زخم باز الکل بود

به همین سادگی اگر چه نبود
زن ولی باز زود خر میشد
توی آغوش محکم یک مرد
اثر زخم بی اثر میشد

پا شد و خانه را مرتب کرد
تا نفهمد کسی حقیقت را
حفظ ظاهر همیشه اولی بود
ساده میکرد هر مصیبت را


سفره را با مخلفاتش چید
در خودش هی مچاله شد تا شد
طبق معمول گوشه ی مطبخ
صد دفعه مرد و باز سرپاشد

زیر کولاک باد و بارانها
ابر،شد بی صدا و قدری مرد
مثل گلدان لاله عباسیش
دپرس و بی صدا شبی پژمرد

 

یک دو روزی گذشت سرسنگین
اب ها باز از اسیاب افتاد
جبر یا اختیار یادش نیست
زن به آغوش قاتلش پا داد


“دوستت دارم و نمیفهمی”
“روی حرفم بیا و حرف نزن”
“بهتر از تو صلاحتو میخوام”
تو چی میفهمی از صلاحت زن؟

مرد میگفت و زن سکوت محض
گویی ازین زمانه فارغ بود
مرد دیوانه وار میخندید
مرد در رختخواب عاشق بود

سر تکان دادم از تاسف و شرم
زن ولی ظاهرا حواسش بود
گفت شاعر بیا و کاری کن
خالق این من،این زن مطرود

گفتمش آه شرمنده بانوجان
من خودم یک زنم …و قربانی
از دل قصه ات بزن بیرون
کودتا کن چنان که میدانی

لطفا پس از مطالعه دیدگاه خود را در انتهای صفحه ارسال کنید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *