خانه   |   وبلاگ   |   فروشگاه کتاب   |   اخبار ادبی   |   جشنواره ها و همایش ها   |  دسته بندی های شعر

لطفا پس از مطالعه دیدگاه خود را در انتهای صفحه ارسال کنید

چهارپاره: کوپه ی هفت...

پاییز رحیمی

پاییز رحیمی

درباره شاعر اثر

در حال حاضر بیوگرافی نویسنده/شاعر در دسترس نمی باشد. پس از ارائه توسط نویسنده/شاعر در وبسایت قرار خواهد گرفت.

کوپه ی هفت…

غروب اول دی، ایستگاه راه آهن
اراکِ برفی و سرمای استخوان سوزش
گذشته بود سراسر به تلخی و اندوه
تمامِ عمر مسافر،همه شب و روزش

کشید ساکش را سمتِ سالن و آنگاه
میان صندلی بدقواره ای لم داد
نگاه کرد به ساعت،دقایقی دیگر
قطار می آمد،شور در دلش افتاد!

صدای نازک زن ،از بلندگو آمد:
قطار تهران –شیراز می رسد اکنون
میان همهمه ی جمعیت به راه افتاد
خودش به تنهایی، رنجدیده و محزون

کنار پله ی واگُن، جوانکی خوشرو
گرفت ساکش را تا که او سوار شود
به خویش گفت :چه تلخ است یک زنِ تنها
مسافرِ هیجاناتِ یک قطار شود!

درون کوپه، زنی قدبلند و گندمگون
نشسته بود به همراه دختر و پسرش
سلام کرد و نشست و قطار راه افتاد
دوباره حسرت عالم دوید در نظرش

تلاش کرد که در چهره اش نباشد غم
به دیگران چه که او خسته بود و تنها بود؟
نگاه کرد به بیرون و زورکی خندید
چقدرماه از این سمتِ شیشه زیبا بود!

صدای گوشی همراه و شورخنده ی زن
و باز بغض غریبی که در گلوش نشست
نهیب زد به خودش:این چه حال ِ مسخره ایست؟
نخواست فکر کند این قدَر ضعیف، شده است!

قطار در دل شب، سمتِ زندگی می رفت
و هرکسی به یکی در جهان می اندیشید
فقط زنی همه ی شب درون کوپه ی هفت
به “مرگ”، همسفری مهربان می اندیشید!!
.

#پاییزرحیمی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *