چند رباعی از محمدامین فصحتی

 

۱
صد آینه ی شکسته ی لک دارم
در دل تلی از گریه ی دلقک دارم
گفتی که مرا به خنده می آمیزی
تو مغلطه بازی و به این شک دارم.
۲
از درگه آفتاب تا طرد شدیم
با زخم غروب عشق همدرد شدیم
شب،شیهه کشید و ما به رنگ تب ِ ترس،
آواره ی روزهای نامرد شدیم.

۳
هنجارشکن شدم تو را می شنوم
از چشم تو هم گلایه ها می شنوم
لبخند بزن از از پس ِ غم ها زیرا
لبخند تو را صدا صدا می شنوم.

۴
در دیده ی تو تبر سخن می گوید
چرثومه ی چرک شر سخن می گوید
من هر چه که از صلح سخن ساز کنم،
در تو شب فتنه گر سخن می گوید.

۵
دام تو برای عاشقان لبخندست
زیرا که تو را مهم ترین ترفندست
حالا که تشر زدی:” از اینجا بروید”،
بنگر که هزار دل به یادت بندست.

۶
دلخسته ی این زندگی کج تابیم
زندانی ِ این برکه ی چون مردابیم
از صبح علی الطلوع تا ظلمت شب،!
ترسان ز حضور مهلک قلابیم.
۷
یک ثانیه هم شده وفا قرض بگیر
از عاطفه های بی ریا قرض بگیر
حرف دل و چشم تو شده :”من،من،من”
یک بار بیا “ما و شما” قرض

 

بگیر.

 


دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *