نمیتوان نسرود از نگاه چشمانت
از آن طلیعه ی صبح پگاه چشمانت
به رنگ عشق ، به رنگ تمام خوبی هاست
همان که می کشدم ، آن سیاه چشمانت
شب است و قصه ی عشق و دوباره افتاده
درون برکه ی دل ، عکس ماه چشمانت
من و اذان نگاهت ،وضوی اشکی داغ
وگوشه ی حرم بارگاه چشمانت
به شوق دیدن رویت هزار فصل غزل
چه عاشقانه نشستم به راه چشمانت
به سرزمین غزل های بی تو تبعیدم
به جرم چیدن سیب و گناه چشمانت
نبود محرم اسرار شاعرانه ی من
دل ستمگر آن پادشاه چشمانت
به یک اشاره ربودی دل ازمن و گشتم
اسیر و دربدر آن سپاه چشمانت
نمیشود که نگویم که دوستت دارم
فتاده یوسف این دل به چاه چشمانت
ماه منیر خلف زاده