یک غزل از یوسف نگهبان

با ناز می آئی بیا انکاررا پنهان نکن

گیسو پریشان کرده ای اقراررا پنهان نکن

جاری شده بر شانه ات زن زندگی آزادی ات

انگیزه های جوششی اسراررا پنهان نکن

بر سیب سرخ گونه ات تا شرم را باور کنم

هرگز زمن زیبائی بسیار را پنهان نکن

شورم که از شوقت نظر بر قامت گلها کنم

بر عاشق آشفته دل دیدار را پنهان نکن

مژ گان بمژ گان میبری دل از دل دیوانه ام

بااین همه افسونگری اصراررا پنهان نکن

جا کرده بر لبهای تو گلغنچه های آرزو

حسرت به حسرت بوسه ی تب دار را پنهان نکن

سرتا به پا شوقی دلی شوری شرار آتشی

درمن تماشا میشوی تکرار را پنهان نکن

خون گریه های ممتد شبهای باران میشوم

بی تو پراز تنها ئیم رخساررا پنهان نکن

شیوا تراز شعر تری گلواژه های برتری

تلخم به شیرینی کمی گفتار را پنهان نکن

کاغذ مچاله میکنی از من گلایه میکنی

از عشق میگوئی سخن خودکاررا پنهان نکن

یوسف نگهبان

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *