یک چهارپاره از اعظم قلندری

خوشه ها سطرهای زرین بود
پدرم هی خلاصشان می کرد
دسته دسته تمامِ مزرعه را
طعمه ی بیل و داسشان می کرد

مادرم پشتِ سطرهای سکوت
زخمِ هر واژه را رفو می زد
صفحه صفحه چروک تر می شد
نقطه چین هاش را اتو می زد

مادرم سطرهای حوصله بود
زیرِ عنوانِ خسته ی پدرم
حسرتش را به آسمان می دوخت
پشتِ افکارِ بسته ی پدرم

زردها برگ برگ افتادند
لحظه ها لحظه های نابی شد
خوشه خوشه انارها که رسید
عشق اما خودش کتابی شد
…….
باد تقویم را ورق می زد
قلمی از سیاه را برداشت
روزهای سپید را خط زد
از سرِ “آ” کلاه را برداشت

هی به خشم آمدو تنوره کشید
خنده را از گلوی ماه گرفت
بعد از آن پشت صفحه های رُمان
عشق وحشت زده پناه گرفت

سادگی هم خودش کتابی داشت
پر از املای اشتباهِ خودش
هی غلط می نوشت و می افتاد
سادگی بارها به چاهِ خودش

درودیوار هم کتابی بود
مملو از سطرهای زندانی
با ترک هاش گاه برمی داشت
پرده از رازهای پنهانی
……..
صفحه های کتابِ ممنوعه
مثل زندانیانِ دربندند
که شبیه کتابِ دلقک ها
سطرهای تو را نمی خندند

نقطه چین ها حروفِ سرکشی اند
کشته ها پاره پاره های کتاب
متن ها حرف دیگری هستند
نقطه چین ها عصاره های کتاب
………
در اتاقِ چهار صفحه ای ام
زیر آوار حرف ها ماندم
من مخاطب نداشتم اما
هی خودم را برای خود خواندم

عاقبت هم کتابِ شعر شدم
حرف هایم چه قدر واهی بود
معنی ام را کسی نمی فهمید
من کتابی که اشتباهی بود

“اعظم قلندری”

2 دیدگاه دربارهٔ «یک چهارپاره از اعظم قلندری»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *