یک غزل از مجید حیدری

اینبار از نزدیک نه، میبینمش از دور دست
حتی به این حالت خوشم، یک کور سو امید هست

مردم مگر از من چه میبینند جز این اشتیاق؟
در این حوالی عده ای خواندند من را بت پرست!

این عهد را باید به دل تا میشود محکم کنم
خوبی آن اینجاست که: لیلی من ظرفی شکست!

عاشق نمیپرسد سوال از کم و کیف جام ها
لازم شود با شوکران هم میشود باشیم مست

داد و ستد هایش ضرر، بازار مکارست عشق
دل دادم و او در عوض بر پای من زنجیر بست

این وضع را میبینم و از خود سوالی میکنم
من جای او، او جای من، یک لحظه پایم مینشست؟

مجیدحیدری

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *