یک غزل از محبوبه مهبودی

بردوش میرفتی فقط، مهمان ده بودی
مثل قطار پر فشنگ خان ده ، بودی…

آهو میان جنگل چشم تو می رقصید
تصویری از بوی گل و باران ده بودی

با آفتاب روی دوشت ، طاق ابرویت
گیسو به گیسو،سایه ی عریان ده بودی

می مرد ایلی با عبور از پشت چادر ها
این کوچ یعنی مرگ وقتی،جان ده بودی

«والتین» و الزیتون گیسوی پریشانت
رقص دخیلی بر تن قرآن ده بودی…

تنها نبودم،کل ایل از عشق میگفتند
سبز چویلی مانده در دامان ده بودی…

از گرگ و میش چشمهایت، گرگ باقی ماند
آری، چرا که ، دختر چوپان ده بودی…….

#محبوبه مهبودی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *