یک شعر سپید از فاطمه بردخونی

خودت را به دریا میدهی

دریا یادش می رود که تورا پس بدهد

شانه به شانه ی موج ها قدم میزنی/بچه کوسه ها را به مدرسه میبری

دلت می خواست پلنگ بودی

با پنجه ات کمی خاک بیرون می آوردی

وآن رد پای لعنتی را می پوشاندی

اما دریا
تا پشت پلکت
پیشروی کرده….

فاطمه بردخونی

 

مرده ام
ودر قبرستان عریضه مینویسم
قرار نبود شاکی باشند
مردگانی که روحشان مو برداشته و آفتابه ی دنیا بودند!
بر و بر نگاهم میکنند
با لبخندی بی معنی
چه بنویسم هنوزهم میشود مردگان را فریب داد.

فاطمه _بردخونی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *