یک شعر سپید از فرشته ارزانی

وارد شده بود
به کوچه علی چپ ماجرا
از خیلی وقت پیش
که تازه داشت ،
از سیب هم خبری می شد
تیتر حرفها
می گفت:
چشمهاش پاتوقی بود
برای شعرهای عاشقانه
تا خمار شوی
و استامینوفن بالا بیندازی

سیب هم به هیچ جا بندش نمی کرد
الا به رختهای آویزان توی حیاط
که سیاهی شان ، سیاه تر شده بود
روسیاهیش برای لباس شویی

می گفت:
برایش نه ، نمی میرم
زندگی می کنم
بیشتر از همیشه
تا بیشتر شعر بگوید
و کمتر قهر کند
هر جمعه
معجزه ای را انتظار می کشید
تا بلکه خدا هم ،
از خر شیطان پایین بیاید
و برایش چشمک بزند
تمام زمستان ،
کنار بخاری چرت می زد
بی خیال لنگه کفشهایی ،
که پرت کوچه شدند
و آدمهایی
که یادگاری نوشتند
برای کوچه:
عینکت را عوض گذاشتی
این کوچه بن بست است!!!

فرشته ارزانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *