یک غزل از بانو محبوبه جبری

به دار آرزو با خاطراتت قصه می بافم
نشستم مو به مو با خاطراتت قصه می بافم

اذان از قامت تو قد کشید و شد صلواة ظهر
که هنگام وضو با خاطراتت قصه می بافم

نشستی بر دلم ،اما بریدی رشته ی مهرت
و من نا کرده خو، با خاطراتت قصه می بافم

چه دردی بر دلم افتاده ،با این بغض سنگین که
شکسته در گلو ،با خاطراتت قصه می بافم

تنیده انعکاس هق هق ام بر پیکر کوه و
میان های و هو، با خاطراتت قصه می بافم

غمت می نوشم آتش میزنم سیگار با سیگار
و با دردی مگو با خاطراتت قصه می بافم

شب و دست تووُ ابریشم موی پریشانم
که با بالشت و مو،با خاطراتت قصه می بافم

خیال بودنت بر بستر تنهایی ام حدیست
نشستم روبرو با روی ماهت قصه می بافم

محبوبه جبری

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *