یک غزل از حنظله ربانی

۱۶

قلم که تحفه ای از شعر تازه دربرداشت
به احترام تو از سر کلاه را برداشت

قدم گذاشت به صحن تو ، صحنه ی کاغذ
قلم هوای سرودی دوباره در سر داشت

قدم قدم به سراییدنت مشرّف شد
اگر خطا نکنم قصد طرح دیگر داشت

نشست و واژه به واژه تو را مجسّم کرد
تو را ، تمام تو را ، او که خوب از بر داشت

تو را سلاله ای از ماه و آفتاب نوشت
قلم چقدر به زیبایی تو باور داشت

وَ بعد چادری از شب کشید موی تو را
اگر چه موی تو شأنی از این فراتر داشت

به پیش آمد و پیشانی تو را رو کرد
سپیده ای که برای تو حکم مادر داشت

دو تا هلال، دو رنگین کمان ، دو بال رها
قلم برای دو ابرو چقدر خواهر داشت

قلم رسید به درگاه سینمای هنر
به چشم تو که هنرهای نامکرّر داشت

به چشم تو ، به محلّ نزول وحی هنر
که هر یک از مژه ها نقش یک پیمبر داشت

قلم رسید به پایان ماجرای خودش
وَ اینک این تو و این پرده ، آخرین ” برداشت ” :

برای تو چه هنرها … ولی برای خودش
کشید آه و در آخِر که دیده ای تَر داشت

حنظله ربانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *